۳۰ شهریور ۱۳۸۹

در سوگ پرویز مشکاتیان: نوشته‌ای از محمد مخاطبی

پگاه دوشنبه سي ام شهريور ماه از افق، مهري نمي تابيد. چكاوك ها نغمه اي سر نمي‌دادند و قاصدك‌‌ها مويه‌كنان خبري مي‌آوردند. خبري از پس پرده...


آري! لحظه ديدارت نزديك بود. گويي زير لب زمزمه مي‌كردي:


صبح است ساقيا، قدحي پرشراب كن دور فلك درنگ ندارد شتاب كن
زان پيشتر كه عالم فاني شود خراب ما را ز جام باده گلگون خراب كن


و چه سرمست اين باده گلگون را نوشيدي و عاشقانه به سوي جانان شتافتي!


در كنج صبوري ات بيداد اين زمانه سركش را تاب نياوردي! شيدايي ات براي سر نهادن بر آستان جانان آنقدر شورانگيز بود كه هنگام پر گشودن لبخند بر لب داشتي. آري! لبخند؛ چرا كه تو گلبانگ سربلندي بر آسمان سر داده بودي.


دريغ! در آستانه خزان باد خزان وزان شد و سرو آزاد موسيقي ايران را از ما جدا كرد.


رفتي و وطن من در بهت فراوان فرو رفت. نواي حزن و اندوه گنبد مينا را پر كرد و كاروانيان مقام صبري برايشان نماند. جان عشّاق به درد آمد و صبح مشتاقان به تيرگي گرائيد.


ديگر تا چه زمان ايران و ايراني بايد در جستجو و تمناي نغمه پردازي چون تو باشد؟


ديگر كيست كه چون تو آوا را به سماع در آورد و آئين دل انگيزي و شور انگيزي به فرزندان خطّه ايران مِهين بياموزد؟


ديگر چه كسي سرّ عشق را در گوش مشتاقانت نجوا كند؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر